هر چی دوست داری

تنها راز خوشبختی تو یه جمله س.. مهم نیست دیگران چی میگن

نوشته شده در یک شنبه 9 تير 1392برچسب:,ساعت 23:18 توسط rozhan| |

می گویند موقه مرگ همه ی زندگی مثل فیلم از جلو ی چشم ادم رد میشه...

به فیلم زندگیم که فکر میکنم به مردن علاقه مند میشم چون شاید یه بار دیگه تو رو ببینم

نوشته شده در شنبه 8 تير 1392برچسب:,ساعت 21:24 توسط rozhan| |

"کسی که نگاهت رو نمی فهمه توضیح های طولانیت رو هم  نخواهد فهمید"

نوشته شده در شنبه 8 تير 1392برچسب:,ساعت 21:22 توسط rozhan| |

قبلانا نمی دونستم قضیه"یک دقیقه به احترام فلانی سکوت "رو درک کنم تا این که دیدم بعضی وقتا که غرق خاطرات بعضی ادما میشی یک دقیقه که هیچ ...

ساعت ها ناخدا گاه خیلی سنگین سکوت می کنی

نوشته شده در شنبه 8 تير 1392برچسب:,ساعت 21:19 توسط rozhan| |

 

 

تــنــهــایــی ایــن نــیــســت کــه هــیــچـکس اطـرافـت نـباشه!


ایـن نـیست کـه با کسی دوســت نـباشی!


این نــیست که آدمی گـوشــه گـیـر باشی!


ایـن نیست که کسی باهـات حـرف نـزنـه!


ایـن نـیـست کـه هیچوقت نـتـونی خوشـحـال باشی!


این نـیسـت که کـسـی دوسـتـت نداشته باشه!  تـنـهـایی ، یـه حـس درونیه!


تنهایی  یـعـنـی " هیچکس نمیفهمه حالت بده " 


 

نوشته شده در شنبه 8 تير 1392برچسب:,ساعت 16:27 توسط rozhan| |

http://upload.tehran98.com/img1/3w197wfssp7eo31as9e1.jpg

كـــــوچــ ـه پس كــــ ـوچه ها را بلـد شــــدم

رنــــگ هاي چـــ ـراغ راهــنمـا

جـــــ ـدول ضــــرب

ديگر در راه هــيــچ مدرســ ـه اي گــ ـم نمــيشوم

امــ ـا گاهـــي ميــان آدم هـا گـــــ ـم ميشوم

آدم هـا را بلـــد نــيستــم . . .

نوشته شده در شنبه 8 تير 1392برچسب:,ساعت 16:26 توسط rozhan| |

هــــوا را هــــــر چــــقــدر نفـــــس بــکــشــــے

بـــاز هــــــم بـــراـے کــشیـــدنش بـــال بـــال میزنـے

مــثـــل تـــــ♥ــــــــو

کــــﮧ هـــر چــــقدر کـــﮧ بــاشـــے

بــاز بــاید بـــاشـے

مـیـفهــمـے چــــﮧ میگویــــم

بــــ♥ـــودنـــت مهـّــــــــــم ­ اســـت

نوشته شده در جمعه 7 تير 1392برچسب:,ساعت 4:6 توسط rozhan| |

هر چقدر هم که بگویی :

تنهایی خوب است؛

هم من و هم تو میدانیم که:

تنهایی خوب نیست ...

ولی چه میتوان کرد وقتی خوبی نمانده تا به تنهایی ،

 

واژه تنهایی را از تخته سیاه زندگی پاک کند ...

 

به تنهایی و بدون تو روزگار میگذرانم ؛

ناراحت نباش ، این روزها همه کمکم میکنند باور کنم :

تنهایی خوب است ...

 

اینو از یه دوست خوب گرفتم لطفا نظر یادتون نره

نوشته شده در چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:,ساعت 18:0 توسط rozhan| |

یک صندلی خالی کنار رویاهایم از آن توست …بشینی یا بروی دوستت دارم

 

نوشته شده در دو شنبه 3 تير 1392برچسب:,ساعت 16:4 توسط rozhan| |

 

(داستان فوق العاده زیبای دیگه تقدیم به یه غریبه حتما تا آخرش بخونین اوج داستان آخرشه...)

عشق جدید

 

از يك طرف عذاب وجدان داشت واز سويي خوشحال بود. عذاب وجدان داشت چون به رابطه اش با سام براي هميشه پايان داده بود. سامي كه ۳ سال عاشقانه دوستش داشت سامي كه بارها به خاطرش آشوب به پا كرده بود.سامي كه به خاطرش از خيلي چيزها  واز خيلي كس ها گذشته بود و خوشحال بود چون ديگه ميان خودش وعشق جديدش حمید هيچ مانعي نبود.بلاخره از اين دو راهي جانکاه خلاص شده بود.


ادامه مطلب
نوشته شده در دو شنبه 3 تير 1392برچسب:,ساعت 1:33 توسط rozhan| |

از لحظه دیدار تو دریافته ام که با ارزش ترین

احساسی که انسان می تواند داشته باشد عشق است

نوشته شده در یک شنبه 2 تير 1392برچسب:,ساعت 23:36 توسط rozhan| |

رمان:عشقم باران

 

نوشته:صحرا

داستان درباره دخترب به اسم بارانه که پدر مادر ش خیلی وقت پیش فوت میکنند..تنها زندگی میکنه اما چون دختر زبون درازیه مورد تجاوز پسری به اسم ساشا قرار میگیره...ساشا کم کم روی باران حساس میشه باران هم از این نقطه ضعف ساشا استفاده میکنه تا انتقامشو بگیر اما...

فصل ۱


ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 1 تير 1392برچسب:,ساعت 17:49 توسط rozhan| |

عشق واقعی

از دبیرستان که بیرون اومدیم شمیم گفت:لادن موافقی به کافی شاپ برویم؟گفتم:کافی شاب؟گفت اره اره مگه بده؟ اخمی کردم و گفتم:به کلاس ما نمیخوره به کافی شاپ بریم. گفت به یک بار امتحانش می ارزه. گفتم: سر به سرم نگذار شمیم! اگر برادرم مرا ببینه پوستمو میکنه. میدونی که او خیلی متعصبه شمیم دست بر دار نبود. به شوخی گفت:برادرت غلط میکنه که حرف بزند. تازه مگه اومدن به کافی شاب خلافه؟ خلاصه انونقدر گفت و گفت تا راضی شدم با او به کافی شاپ که سر راهمان بود برم. فضای نیمه تاریک انجا با میزهای دایره ای شکل برایم جالب بود. پسر جوان و مودبی که پشت پیشخوان ایستاده بود با دیدن ما تعارف کرد که پشت یکی از میزها بنشینیم. نشستیم وسفارش دو فنجان قهوه دادیم. اهسته به شمیم گفتم: من پول ندارم ها.......

باقی داستان در ادامه مطالب


ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 1 تير 1392برچسب:,ساعت 17:31 توسط rozhan| |

نوشته شده در شنبه 1 تير 1392برچسب:,ساعت 17:19 توسط rozhan| |

بیــــراهه هم ..
برای خودش راهیســـت !!
وقتی …
قــــرار باشد !
مـــرا به تـــــو برساند ..!


نوشته شده در یک شنبه 18 خرداد 1392برچسب:,ساعت 23:59 توسط rozhan| |

يه وقتايي بايد نباشي.تا بفهمي بودنت براي كي مهمه اونوقت مي فهمي اصلا نبايد

باشی

نوشته شده در شنبه 18 خرداد 1392برچسب:,ساعت 23:52 توسط rozhan| |

فراموش کردنت برایم مثل آب خوردن بود ازهمان آبهایی که میپرد توی گلو وسالها

سرفه میکنم

 

نوشته شده در شنبه 18 خرداد 1392برچسب:,ساعت 21:38 توسط rozhan| |

نمی دانم
گنجشک ها که آنقدر شبیه همند
چطورهم دیگرو میشناسن   
نمی دانم
چقدر من شبیه آن ها هستم
که تو دیگر منو نمی شناسی
نوشته شده در شنبه 18 خرداد 1392برچسب:,ساعت 19:35 توسط rozhan| |


Power By: LoxBlog.Com